|
دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 20:39 :: نويسنده : هستی
چشمان غارتگر.زبانی تیز داری یعنی سوار مرکبت چنگیز داری
پرویزی از بس شعر شیرین میپسندی موزون ترین شعرت منم.شبدیز داری...... ادامه مطلب ... ![]()
دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 20:39 :: نويسنده : هستی
گاهی باید کمی برای خودت از بد روز گار گریه کنی
روزها با لبان خندانت شب ولی زار زار گریه کنی
یکنفر آشنا کنارت نیست بغض ها را گلو گلو ببرد
سر به دوش رفیق بگذاری مثل ابر بهاری گریه کنی........... ادامه مطلب ... ![]()
دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 20:39 :: نويسنده : هستی
آسمان ها شرمگین چشم تو آبی دریا به دین چشم تو
هان! نخواهد شد هزاران آفتاب درشب من جانشین چشم تو...... ادامه مطلب ... ![]()
دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:, :: 15:21 :: نويسنده : هستی
ساده بودم که تو را ساده تجسم کردم درد لبخـند تـو را بـا گریـه تبـسم کـردم ![]()
دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:, :: 14:56 :: نويسنده : هستی
![]() دعوتم کن به یه بوسه گوشیه دنج یه رویا.
من میخام با تو بمونم از الان تا ته رویا.
من میخام باشم کنارت با همین رویا بمیرم.
من میخام بمیرم اما دستاتو توی دستام بگیرم
.واسه به تو رسیدن این همه شب رو دویدم.
خسته از طلوع فردا شب به شب خوابتو دیدم
![]()
دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:, :: 12:24 :: نويسنده : هستی
اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم... ![]()
دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : هستی
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم ![]()
دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : هستی
سر بروی شانه های مهربانت میگذارم ![]()
دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : هستی
بین غمگین. ![]()
دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:, :: 12:11 :: نويسنده : هستی
رفته بودم سر حوض ![]()
دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : هستی
ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم باید چه بگویم به پرستار جوانم؟ باید چه بگویم؟ تو بگو ,ها؟ چه بگویم؟ وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟ تب کرده ام اما نه به تعبیر طبیبیان آن تب ذکه گل انداخته بر گونه جانم بیماری من عامل بیگانه ندارد عشق تو بهم ریخته اعصاب و روانم اخر چه کند با دل من علم پزشکی وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟ لب بسته اماز هر چه سوال ست و جواب است می ترسم اگر باز شود قفل دهانم این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج امشب بکشد نام تو از زبانم! می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش... چیزی که عیان ست چه حاجت به بیانم ![]()
جمعه 26 دی 1393برچسب:, :: 15:30 :: نويسنده : هستی
وقتى که دنيا دور شدشايد فراموشت کنم ,کاشانه ام نابود شد شايد فراموشت کنم, اسان زدستم داده اى باشد به اين هم راضيم .وقتى که اشکم رو شد شايد فراموشت کنم.... هرگز زدستت اينچنين سيلى به احساسم نخورد باشدبزن بدتر بزن اما به دستانت قسم وقتى که تارم پود شد شايد فراموشت کنم.. ![]()
جمعه 26 دی 1393برچسب:, :: 15:28 :: نويسنده : هستی
یک روز ترا از عمق قصه های هزار و یک شب بیرون می کشم
و به آرامی پای فنجان قهوه ام می نشانم
به تو می آموزم که چگونه از بعیدترین روزن قلبم وارد شوی
و در بهترین نقطه ی آن ساکن !
آنگاه تو را......
ادامه مطلب ... ![]()
جمعه 26 دی 1393برچسب:, :: 15:28 :: نويسنده : هستی
کنارت نبودم حواسم بهت بود
از عمق وجودم حواسم بهت بود
همیشه برای تو دلتنگ بودم
تو اون لحظه هایی که کمرنگ بودم
حواسم بهت بود که غمگین نباشی
که از غم نپاشی
حواســــم بهت بود که قلبت نلرزه
که اشکت نلغزه ، حواســــم بهت بود . . .
![]()
جمعه 26 دی 1393برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : هستی
گاهی خوابت را میبینم
بیصدا
بیتصویر
مثلِ ماهی در آبهای تاریک
که لب میزند
و معلوم نیست
حبابها کلمهاند
یا بوسههایی از دلتنگی
…توماس ترانسترومر …
![]()
جمعه 26 دی 1393برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : هستی
راهــــی به خـــــــدا دارد خلوتــــــگه تنـــهایی ----- آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیــــــــی
هر جا که ســـــــری بردم در پــرده تو را دیــــدم ----- تو پرده نشـــــــینی و من هـرزه ی هر جایی
بیدار تو تا بـــــودم رویـــــــای تو مـــــــی دیــــدم ----- بیدار کن از خـــــوابم ای شــــــــــاهد رویایی
از چشم تو می خیزد هنگامه ی ســــر مستی ----- وز زلف تو می زایــــد انگیزه ی شــــــــیدایی
هر نقش نگارینــت چــون منظره ی خورشـــــید ----- مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی
چشمی که تماشاگر در حسن تو باشد نیست ----- در عشق نمی گنجد این حسن تماشـــایی
![]()
جمعه 26 دی 1393برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : هستی
فریاد زدم نامت را
از غربت ِلایتناهی انزوایی پر رنج
از امتداد شبی به سوگ نشسته در نبود ماه
از فراموش خانه ی یادها ، خاطره ها
فریاد زدم
حرفی که فرو خورده
حسرت هزارساله ی حنجره ای خاموش را
و بغضی که به آتش میکشد
سکوت را
نامت
تسکین اینهمه زخم سوزناک
آرام ِ دل پر مذاب
پناه ِدقیقه های ِمرگ
فانوس کوچه های بی چراغ
من تشنه ی زادنی دوباره ام
در آغوش تو
من کودک و تو گهواره
هزار گره در گره
در جستجوی توام
شاه کلید هر قفل بسته
خواب زمین خوش باد
من تورا یافته ام
از مرارت های پی درپی چه باک
من به حوالی تو
رسیده ام
ترجیع بند ِشعرم چشم های تو
رگ این عبور را
به قمار دل خود بریده ام
![]()
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : هستی
گاهی دلم میگیرداز سخنانی که در شانم نیست... گاهی دلم میگیرد از صداقتم که هیچ کس لایق آن نیست...
گاه دلم تنگ میشود برای وعده هایی که میدانستم نیست اما برای دلخوشیم کافی بود...
گاه دلم میگیرد از سادگی هایم...
گاه دلم میسوزد برای وفاداری هایم......
گاه دلم میسوزد برای اشکهایم...
گاه دلم میگیرد از روزگاری که در آنم ...
این نبود آنچه در انتظارش بودم....
![]() ![]()
جمعه 19 دی 1393برچسب:, :: 18:2 :: نويسنده : هستی
خدایا کسی راکه قسمت کس دیگریس سر راهمان قرار نده تاشبهای دلتنگیش برای ما باشد وروز های خوشش برای دیگری.....
شاید ان روز که سهراب نوشت:تاشقایق هست زندگی باید کردخبری ازدل پر درد گل یاس نداشت .
باید اینطور نوشت هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک ویاس زندگی اجباریست....زندگی در گرو خاطره هاس خاطره در گروه فاصله هاس فاصله تلخ ترین خاطره هاس.....
![]() ![]() ![]() |